بسم الله الرحمن الرحیم

رضای غریب(10)

بسم الله الرحمن الرحیم

در حین عملیات والفجر مقدماتی من با دوستان کنار آتشبار107 بودیم در همین حین رضا چراغی به عنوان معاون سپاه ۱۱قدراز راه رسید

با برادر ناهیدی و نورانی و تعدادی از دوستان جمع بودیم لذا به محض این که رضا رسید به ناهیدی گفت :

یه فکری کنید تا به بچه هایی که توی تپه های دوقلوی رملی مستقر هستند راه پیدا کنیم

برای آنها تدارکات و مهمات و آب و غذا برسانیم شهید و زخمی شدها مانده اند در تماس هستیم ولی مشکل مسیر  داریم

ناهیدی نگاهی کرد نقشه رو به روی زمین ولو کرد نقشه رو نسبت به زمین گویا کرد بعد جای تپه های دوقلو را روی نقشه مشخص کرد جایی که ما بودیم هم مشخص بود تنها مسیری که میشد با آنها دسترسی پیدا کرد راه مستقیم بود گرای حرکت را مشخص کرد گفت:

 ما از این راه مستقیم میتونیم به بچه ها برسیم

یه مقداری به مسیری که گرا نشان میداد فکر کردیم مسیر رملی است بعضی جاها شیار بین تپه هاست و موانع و میدان مین هم جای خود

 نهایت قرار شد با همین گرا حرکت کنیم بریم برسمت تپه های دوقلو

 ۳ تا ماشین بود محسن نورانی به عنوان معاون تیپ ذوالفقار علیرضا ناهیدی مسئول تیپ ذوالفقار و رضای چراغی معاون سپاه ۱۱ قدر هر سه تا ماشین دارای آنتن های بلند مخابراتی از این ماشین های جیب جنگی

 سوار شدیم حرکت کردیم با گرایی که مشخص شده بود به کدوم سمت بریم راه افتادیم حرکت رفتیم بچه ها را از دور دیدیم ماشین نرسیده به تپه های رملی دوقلو پشت میدان مین متوقف شد مجبور شدیم بایستیم از ماشین پیاده شدیم من هم فوراً معبری  را که بچه شب عملیات زده بودن رو پیدا کردم رفتم سمت معبر

عرض معبر یک متر بود عرض ان کم بود رضا  چراغی با بیسیم با قرارگاه تماس گرفت آدرس داد :

از مقر آتیش بار ۱۰۷ با گرای مورد نظر بیاید به سمت ما

الان بیا ید ؛ ماشین غذا بیاد ماشین تدارکات مهمات و آب بیاره

خوب من سراغ میدان مین رفته بودم مین های اطراف سیم خاردار ها رو برداشتم و مشغول جمع کردن سیم خاردار بودم که نبشی های داخل زمین هم باید کنده شه سخت بود همین جور که مشغول بودم مشغول تمیز کردن بودم که برادر چراغی امد کمکم مشغول عریض کردن میدان مین بودیم یکی از این بچههای بسیج سررسید یه نگاه کرد دید سه تا جیپ با آن انتن هاشون آقایان که پیاده شدن بعد بیسیم چی ها هم هستند نه گذاشت نه برداشت رو کرد به ما گفت

 به به میبینم آقایون اومدن پیک نیک چه عجب یاد تون افتاد ما اینجا هستیم چی شده راه گم کردید رضا همینطور که مشغول بود نبشیها را از زمین در می آورد تا سیم خاردارها آزاد بشوند زیر لب با زمزمه گفت

 ببین چقدر دیر اومدی به درد لای جرز میخوری بچه بسیجی الان داره این همه تیکه میندازه تقصیر خودته تو مسئول شدی که اون  عقب بمانی ؛ تو باید با مسئولیت حرکت کنی یعنی جلوتر از بچه ها

عرض معبر را عریضش کردیم ماشین اومد غذا اورد ماشین مهمات و آمبولانس اومدند  مجروحان  را برد و ماشینهایی که غذا آورده بودند شهدا را با خودش عقب بردند

رضای چراغی به عنوان معاون سپاه قدرتودل خطر بود فرمانده شده بود که بیشتر بهتر خدمت کنه حقیقت اون روز اونجا صبورانه  تو فکر کمک به بچهها بود


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها